سرخ پوستان انقلاب ، همنشینان و محافظان سفید پوستانند
سفیدپوستان در یک دست قرآن و در دست دیگر پول ، مقام ،سند کارخانه(بنا به مصلحت اسلام)دارند !!
سرخپوستان در یک دست قرآن،مفاتیح،صحیفه سجادیه و دردست دیگرشمشیر، سلاح و حکم ماموریت جبهه دارند
حب دنیا و مقام در دلهایشان پنهان است وبرای روز مبادا بنا به مقتضیات رو میکنند
اینها کاملا همرنگ وهمراه رزمندگانند ومثل سفیدها تا پای قطارنمی آیند،حتی همراه آنان اعزام میشوند مردم همه میبینند از زندگی و خانه دست کشیده و به جبهه میرود!اما نمیدانند مهاجرت او الی الله نیست بلکه مثل ُتجار هدفش تجارت ودنیاست،همراه رزمندگان به جبهه می آمدند اما
فقط تا اهواز !!!! خط مقدمشان اهواز بود....
توی پادگان اهواز در یک شغل راحت و بدون زحمت که به لحاظ امکانات چندان فرقی با شهرشان نداشت ،ماهها و شاید سالها زیستند! در نمازهای جماعت و مراسم دعا در کنار رزمندگان بودند،لباس بسیجی رادر انظار بطور کامل می پوشیدند،شبها با لباس راحتی درمکانهایی مثل خانه شان زیر کولر گازی یا کناربخاری استراحت می کردند،نماز صبح را از همه زودتر در صف جلو بودند،قرآن میخواندند ، همراه رزمندگان همون نون و پنیر رو میخوردن ، البته در چادرها و اتاقهای شخصی شان تنقلات زیادی بود و خود را در خلوت تقویت می کردند
محلهای خودسازی سرخپوستان
بنده خدایی که تو ماه رمضون سحری و افطاری میخورد ولی روزه نمی گرفت،بهش میگفتن:تو که روزه نمی گیری چرا سحری میخوری؟میگفت:مرد حسابی،اگه توی این ماه سحری هم نخورم ،که دیگه از بیخ کافرم! !
روزه دارانی که ازرمضان فقط سحری و افطاری خوردن رو بلدند! مثل همین رزمندگانی ست که ازجبهه فقط پوشیدن لباس و خوردن کنسرو وکمپوت وغذای جبهه رو بلدند اون هم توی پادگانهای عقب،بدتر ازهمه با اون نیت ها.....
آنهابه جبهه(اهواز)آمده اند برای "آینده" برای دوران بعد از جنگ
روزی که جنگ تموم بشه ، کاسبی ما هم راه میفته !!
چیزی که در طول دوران جنگ به مخیله هیچکدوم از رزمندگان خطور نکرد ،همه میگفتن : مگه ما زنده خواهیم موند ... واصلا مگه ممکنه روزی جنگ تموم بشه ، از خدا طلب شهادت میکردند و از زندگی بعد یاران شهیدشان احساس بدی داشتند... گرچه جایی که اینا خدمت میکردن اون آدما نزدیکش هم نمیشدن چون نه جرأتشو داشتن و نه اصلا هدفشون از آمدن، دفاع تا سر حد جان بود،
علف ویونجه میکاشتند تا فردا درو کنند... خیلی آدم های محاسبه گر وغافلی بودند،میگفتند:
درتماسهای تلفنی بااقوام وخانواده همون حرفای سفید پوستارو میزدن که : ما در جبهه ایم و بچه ها دیشب فلان عملیات رو در فلان محور انجام دادن ....البته نمیگفتن کجامستقر هستیم ! حواسشون بود....فقط نام یگانی که دراون نون میخوردن رو میگفتن، مثلا : درلشکر 5 نصر هستیم، همین.
اسم چند منطقه عملیاتی رو شکسته پکسته و اشتباه برای خالی نبودن عریضه میگفتن مثلا :غواصان دیشب از کوههای اروند عبورکردند و چند روزه در اتفاعات آنجا میجنگند!!
وقتی هم به مرخصی می آمدن اگه جزییات عملیات گذشته رو میپرسیدی...حواسشون بود خراب نکنن میگفتن : فرماندهان دستور دادن عملیات زیاد باز نشه!! اطلاعاتیه !!
ماهها و سالها گذشت پاشون به خط مقدم که چه عرض کنم ،به قرارگاه تاکتیکی هم نرسید! یک عملیات هم شرکت نکردند وتوی همون پادگانهای عقب و در 100کیلومتری خط ایام را گذراندند.ایکاش همونجا هم درست کار میکردن ، بیشتر از کاری که میکردن برای مملکت هزینه میتراشیدند و کار رزمنده هارو انجام نمیدادند ! فقط به فکر منافع خودشون بودن ، دست به سیاه و سفید نمیزدن....دائم از زیر کار و مسئولیت شانه خالی میکردن... حاضر به انجام کوچکترین کار با زحمت نبودن و حتی از مراسم صبحگاه و ورزش فرار میکردن،
اسمش جبهه بود، اما، از خونه شون راحت تر بودن...
زمانی که رزمنده ها توی خط به شهادت میرسیدن ، دست ، پا و چشم بود که ناقص میشد و بعضیشون به اسارت دشمن در میومدن، شیمیایی و مجروح میشدن...سرخپوستان این مملکت با کمال نامردی به فکر درست کردن مدرکی دال برحضور در عملیات بودن، ?دانگ حواسشون به این بود که بالاخره یه روزی جنگ تموم میشه و برمیگردیم عقب،توی شهرها، از همین الان به فکر باج خواهی وکاسبی باشیم
راحتتون کنم ،جنگ تموم شد ...از8سال جنگ 1?سال سابقه حضور در جبهه آوردن...
این آدما با اون نگاه و سیاستی که داشتن به مراکز دولتی وارد شدن ،ابتدا با زبانی نرم و روحیه ای الهی قلبی محجوب ،تواضعی ظاهری،خودشونو رو جا زدن ...سفیدپوستا میزها و پستها رو تصاحب کرده بودن اما دستشون در مقابل سرخپوستای جبهه، خالی بود،سرخپوستان،که حالا حرفی برای گفتن داشتن کم کم اومدن بالا و روز به روز جایگاه و پست سازمانیشون ارتقاء یافت ،همه جا ریشه دواندند و پیازمسئولیتشان قوی شد و گرفت ....سفید پوستا ی ترسو احساس خطرکردند چون تنها رقیباشون سرخپوستای جبهه بودن، هم سیاسی وهم جنگ رفته(منظوراهوازرفته)هیچکدوم حریف دیگری نشدن، بدبختی ازهمین جا شروع شد که هم کاسه،همراه و هم پیمان شدن ،یک ائتلاف فکری عملی شکل گرفت ،فکر و پول از سفیدها. اجرا،مدیریت وپیاده کردن طرحها با سرخپوستا......وقتی قشنگ جا افتادند ! و دربین مردم وجهه ای سیاسی ، جبهه ای و حتی مذهبی پیدا کردن !! باج خواهی و فصل درو فرا رسید !! بنا به زمان ، مکان ، موقعیت در مناسبتهای مختلف فکرها یکی یکی پیاده شد
دعوت سفیدها از سرخپوستان بر سرسفره
بعضی ازمدیریتهای ادارات، کرسیهای مجلس وحتی وزارتخانه ها رو اشغال کردن
عوض کارکردن برای مردم درسیستم نظام جمهوری اسلامی مشکل درست میکردن،چون روحیه خدمت گذاری نداشتند ،آدمهای منفعت طلب،پرتوقع و زیاده خواهی بودند
با مردم>>>>
بدرفتاری ،بی احترامی ،عدم اجرای قانون ،پارتی بازی ، رانت خواری ، خون به دل مردم کردن،بندگان خدا تا یک کلمه میگفتن ...پاسخ سر بالا میشنیدن :
اصلا تو کجا بودی اون زمانی که ما درکوههای اروند میجنگیدیم ؟؟!! مردم با شنیدن این حرفا ناخواسته از هر چه رزمنده ای بود متنفر میشدند و نسبت به نظام هم بدبین .
حتی به جانبازان و بچه های جنگ میگفتن : برادر جان همون جایی که تو بودی، خب من هم بودم !! و در پاسخ به درخواستهای اونا میگفتن:
برادر شما برای رضای خدا رفتی ،من هم برای رضای خدا رفتم !پس نباید هیچ توقعی داشته باشی !!!!!رزمنده مخلص و باصفا خجالت میکشید و باورش میشد...
توقعات بجای این طفلکی ها رو ماست مالی میکردن و جانباز و رزمنده ی خسته با دست خالی به خانه باز میگشت،
هر قشر از مردم رو طوری و به فراخور خودشون دست به سر میکردن،به مردم میگفتند :سهم ایثارگران است ! به ایثارگران میگفتن : سهم جانبازان است ! به جانبازان میگفتن : درصد شما چنده ؟به شما تعلق نمیگیره! به مادرشهید میگفتن : سهم همسر شهیده ! به برادرشهید میگفتن : سهم فرزند شهیده و همینطور ......به هیچ کدوم هم چیزی نمیدادند
نتیجه این خیانتها و دروغها به مردم چی شد؟؟ دیری نگذشت اون یکی فکرمیکرد حقشو به اون یکی دادن ! دیگری هم همین فکررو میکرد همه را به همدیگر بدبین کردن ! واوضاع را طوری پیش بردن که ناخواسته خیلی ها را در یک مسابقه وسبقت از یکدیگر قرار دادن...
مردم را با مشکلاتشان در گیر کردن و خودشان با فراق بال به زد و بندهای اقتصادی پرداختن وشد آنچه نباید میشد
جمعی متمکن، بنیه مالی قوی، شکم ها سیر و جمعی هم........
سرخپوستان شدن سپر بلا ،مدافع و شریک سفیدپوستان !!!
با نظام >>>>>
درتصویب قوانین اغراض شخصی مدّ نظرشان بود نه مصالح کشور، دائم از مسئولین نظام درخواست امکانات رفاهی بیشتر میکردن ،خودشان کم بود آشنایان ونزدیکان خود را بدون ضوابط سرکار آوردند و به نظام تحمیل کردند، ازامکانات دولتی به راحتی استفاده های شخصی میکردند
آنقدر جلو آمدند و پیشروی کردند که این زمزمه ها بعد از رحلت امام به صدا تبدیل شد و در این اواخر نعره میکشیدن و طلبکار از مردم و نظام بودن، طوری که رگهای گردنشان ُقمباد میکرد....به حدی جری شدن که همین سفیدپوستان انقلابی که با امام بودن !! با سرخپوستای اهواز رفته !! دست به یکی کردن و با ایجاد چالش برای نظام با بیگانگان همصدا شدند.این آثار همون کمپوتها و نانهای حرام در پادگان اهواز بود.......
حالا اون نهال ضعیف که روزی یک سیخ بوده ، شده یک درخت ریشه دار ،خرفت ...
بدون میوه و ثمر ،که فقط ویتامین های خاک رو جذب میکنه و درفضا هم گرد افشانی آلوده داره، مردم با دیدن هیکل بی خاصیتش ،حالشون گرفته میشه و از طرفی هم انگشت به دهان و با ناباوری و تعجب، گذشته اینا رو با وضع حالشون مقایسه میکنن و با خود میگن:
یره...عجب آدماین ! آدم به این پررویی ندیدم
نه بیل زدند نه پایه ، انگور میخورن تو سایه......
در ادامه باماباشید.دردنامه پایانش خوش است....